چیلیک

اینجا همه چی درهمه !

چیلیک

اینجا همه چی درهمه !

آفتاب می‌شود

نگاه کُن که غم درون دیده‌ام
چگونه قطره قطره آب می‌شود
چگونه سایۀ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می‌شود
نگاه کُن
تمام هستی‌ام خراب می‌شود
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد
مرا به اوج می‌بَرد
مرا به دام می‌کِشد
نگاه کُن
تمام آسمانِ من
پُر از شهاب می‌شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون به زورقی
ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دل‌نواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پُر ستاره می‌کشانی‌ام
فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام
نگاه کُن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ‌رنگ ساده دل
ستاره‌چین برکه‌های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه‌های آسمان
کنون به گوش من دوباره می‌رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کُن که من کجا رسیده‌ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج‌ها
مرا بشوی با شراب موج‌ها
مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکُن
مرا از این ستاره‌ها جدا مکُن
نگاه کُن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می‌شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای‌لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می‌شود
به روی گاهواره‌های شعر من
نگاه کُن
تو می‌دمی و آفتاب می‌شود

                                                                                      

گل کاشی

 

هنگام کودکی

در انحنای سـقف ایوان ها،

درون شیشه های رنگی پـنجره ها،

میان لک های دیوارها،

هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود،

شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم،

رویایم پرپر شد...